رضا زاهد

قصد دارم کلمۀ سکوت را از منظر چگونگی پیدایی‌اش ببینم. یعنی فارغ از جست و جوهای تفصیلیِ پدیدارشناختی و هستی‌شناختی آن، صرفاً به تحلیل اجمالیِ نحوۀ بروز و ظهورش نگاه کنم و این کار را با توجه به مأموریت این مقاله به منزلۀ انتخاب احسن برای تبیین مفاهیم و کارکردهای سکوت (از نظر خود) تلقی کنم.
با این نگاه خواهیم دید که «سکوت» – علی الاصول و در یک گروه بندیِ کلی _ به دو طریق می‌تواند وقوع یابد. یعنی بر حسب این که کدامیک از فرآیندهای پیدایی را طی کند، می‌تواند به صورت امری« دانسته و فاعلی» که مبتنی بر خواست و تصمیم مرجع اجراکنندۀ سکوت است، رخ نماید یا به گونۀ امری« باطنی و انفعالی» یعنی به «وجهی خود ایجاد» و «آمرانه» برپا شود و خود را به مجریِ سکوت تحمیل کند.

تفاوت این دو گونه از سکوت آن است که در نوع نخست، سکوت به عنوان خواست شخصیِ یک انسان (به هر دلیل یا علتی) انتخاب می‌شود و تحت اراده خودش به اجرا در می‌آید اما در نوع دوم، سکوت به خواست و تصمیم مجریِ خود وابسته نیست. زیرا او خود را یا مستقل از قلمرو خود آگاهی انسان و از طریق کارکردهای بلاارادۀ ذهنی و روانیِ او برپا کرده یا تحت تأثیر عوامل محیطی مؤثر و از طریق تحمیل وضعیت «الزام به اجرا» به عرصه آورده و در هر حال اجرای خودش را به مجری سکوت تحمیل کرده است .

١١ سکوت دانسته و فاعلی:

منظور از دانسته بودن سکوت _ همان طور که پیشتر گفته _ شد ارجاع به نوعی از آن است که موضوعش توسط انسانی که بدان مبادرت خواهد کرد، درک می‌شود و سپس از طریق تصمیم خودآگاهانۀ وی انتخاب شده و به اجرا در می‌آید. البته این بدان معنا نیست که مجریِ سکوت _ در چنین تعریفی _ لزوماً از تمامیِ موجبات تصمیم خود، اثرات اجرای آن و نتایج نهایی‌اش در عرصۀ عمومی به گونه‌ای روشمند آگاهی دارد. اما یک شناخت حداقلی از موضوع – به گمان خود به دست آورده و برآن اساس، سکوت کرده است.

منظور از «فاعلی بودن» نیز در این بیان تعریف مبسوط کلمه است. بدین معنی که اگر سکوت از راه احراز شناخت نسبی از موضوعی که قرار است مشمول سکوت شود و تحت ارادۀ شخصی – یعنی به گونه ای مبتنی بر تصمیم ناشی از خردورزی، یا ترجیح ناشی از احساس یا به صرف اعمال پسند آنی و خواست بی‌مقدمۀ فاعل یا دخالت سایر متغیرهای مؤثر مشابه_ صورت پذیرد ولی مرجع آن خود شخص باشد، به معنای اجرای یک فعل انتخاب شده است که من آن وضعیت را « فاعلی» نامیده‌ام. یعنی ترجیح آگاهانۀ نگفتن در برابر گفتن (چه در بیان و چه در عمل). البته این گونه از سکوت میتواند ناشی از انگیزه‌های نامفهوم، ناگزیری‌های فردی یا اجتماعی، ابهامات موقعیتی، عادت‌ها و عوامل تأثیرگذار دیگری هم باشد که برای فاعل نیز، به وضوح معلوم و دانسته نباشد.

بدیهی است که بر شمردن انواع این عوامل نه معنی‌دار است نه لازم زیرا ممکن است در طول زمان و بر اثر تغییر شرایط محیطی، ماهیت و تعدادشان – چه از منظر« سنخ و سرشت» و چه از منظر «نقش»، «وزن»، «معنا «و «بار ارزشی» – دستخوش دگرگونیهای پیش بینی ناپذیر شود. همچنین ممکن است انسان، گاهی بدون هیچ دلیل یا علتی و گاه بدون اینکه خود را به تحلیل وضعیت فعلیِ خویش و کسب آگاهی از خواست خود ملزم بداند؛ در ابراز بسیاری از خواسته‌ها پرسش‌ها، داوری‌ها و حتی بیان چیستی و چونی بالفعل نفس خود، ناگزیر از سکوت کردن شود. یعنی آن را به مثابۀ یک فعل منتخب برگزیند که منتخب بودن آن نیز – هرچند محصول طی کردن فرآیند انتخاب است _ لزوماً با برخورداری از آزادی در اعمال پسند و خواسته، همراه نیست اما به هر حال مبتنی بر تصمیم فاعل است و از این رو عملی مختارانه محسوب می‌شود. علاوه بر موارد ذکر شده وضعیت دیگری نیز در پیداییِ همین گونه از سکوت تحقق‌پذیر است و آن این‌ست که سکوت بتواند با تحمیل ناآشکار و ضمنیِ درک و دریافت خاصی، مجریِ خود را به گونه‌ای ناخواسته و درعین حال بی‌خبر از ناخواستگی، به انتخاب و اجرای خود وادارد. بدون اینکه فاعلِ سکوت، اختیاری خودآگاهانه اعمال کرده باشد که بتوان آن را بر گونه ای از پسند و قبول، حمل کرد. یعنی اگر مجری این فقره از سکوت، آن را به هیچ شکلی انتخاب نکرده و حتی معنایش را نیز نشناخته باشد باز هم سکوتش از قماش همان سکوت فاعلی است که در ابتدای این نوشتار در تشریح عبارت «سکوت دانسته و فاعلی» آمده است. واضح است که وقوع این گونه ازسکوت، می‌تواند تحت تأثیر «ناگزیری‌های ناخواسته» یا «ابهام آمیز» و یا حتی «الزامات خودخواسته»ای صورت پذیرد که به وجهی ناآشکار و براثر دخالت عواملی کنترل ناپذیر – لیکن تعیین کننده – پدید آمده‌اند. به این شرط که مجریِ سکوت بر این گمان باشد که خود آن را انتخاب کرده است.

ضمناً چون احتمال دارد اشاره‌ام به وضعیتی که همینجا تحت عنوان«الزامات خودخواسته» از آن یاد شد القاكنندۀ مفهومی تناقض آمیز باشد، لازم است متذکر شوم که این ترکیب نه تنها واجد تناقض نیست، بلکه به درستی قابل تعریف و از لحاظ عقلی نیز کاملاً توجیه پذیر است اما بحث دربارۀ آن جایی و مجالی ویژۀ خود می طلبد. در اینجا فقط با اشاره ای کوتاه میتوان فحوای مطلب را از ظاهر متناقض‌نمای آن آزاد کرد.

میدانیم که مطابق اصل«امتناع اجتماع نقیضین»، دو نقیض نمی‌توانند همزمان در یک جا و یا به شکل توأمان حضور پیدا کنند و این در حالی است که انتخاب یک وضعیت با الزام به پذیرش آن وضعیت – لااقل در ظاهر امر – متناقض اند. در حالی که تجربه نشان داده است که «الزام» گاهی با «خودخواستگی» نیز همراه است، على ایحال ساده ترین صورتی که میتوان از آن ترسیم کرد اینست که انسان – تحت مقتضیات معینی – تصمیم بگیرد وحشت خود را از نداشتن چیزی یا خواست خود را مبنی بر آرزوی داشتن چیزی به قصد اولویت دادن به بقای بالفعل نفس خود یا اولویت دادن به تثبیت روابط موجود با دیگران، مخفی کند. پس سکوت، صورتهای متنوعی دارد که فقط یکی از آنها «نگفتن» به معنای حرف نزدن است. نخواستن هم یکی دیگر از گونه‌های بسیار شایع سکوت است که منشاء آن میتواند ترس ،خستگی، نومیدی یا حتی تعلیمات دریافت شده در زمینه ای خاص یا زمینه‌هایی کاملا گسترده باشد.

حالا به نوع دیگر سکوت یعنی «سکوت باطنی و انفعالی» می‌پردازم و دربارۀ چیستیِ آن حرف می‌زنم.

۱ – ۲ سکوت باطنی و انفعالی:

با اتکا به مطالبی که دربارۀ «سکوت دانسته و فاعلی» گفته شد می‌توان توصیف «سکوت باطنی» را – با اطمینان کافی- به صورتی موجز وکاملا ملخص ارائه کرد. زیرا گسترۀ حضور آن، همان جغرافیای معنویِ خارج از محدوده «سکوت دانسته و فاعلی» است. به عبارتی ساده‌تر:                                                                                                                                 

 «هرچه آن نیست، این یکی است»                                                                                                                  

 حالا که سرشت سکوتی که درباره اش حرف میزنم عوض شده است، عقل حکم میکند گونۀ نگاه کردن به آن و نوع تشریح و بیانش را نیز تعویض کنم.                                                                                                                            

سکوت در برابر بی‌حاصلی:

دست نزدن انسانها به خودکشی – در اندازه‌ای همگانی و به صورت مداوم _ به طور اصولی به معنای سکوت در برابر بی حاصلیِ حیات است. چون می‌توان این وضعیت را به پناه گرفتن در بی عملی برای گریز از مواجهۀ آشکار با بی معناییِ «هستی خود» تعبیر کرد. لاجرم واضح ترین دلیل آن می‌تواند بی رغبتی نسبت به درک بی معنایی حیات شخصی باشد. این بی رغبتی با ملاحظه نتایج به دست آمده از سنجش کیفیت زندگی پدید می آید. یعنی وقتی انسان ماحصل رابطۀ «هزینه/ فایده» عمر را می‌بیند و آن را درک می‌کند،‌ می‌فهمد که این نتیجه برای توجیه تداوم هستیِ‌شخصی کافی نیست. در این صورت، سکوت در برابر خودکشی به مثابۀ وسیله‌ای برای «معنا زدایی» از حیات و در نتیجه ندیدن رنج ناشی از درک بی‌معناییِ زندگی شخصی و فرار از ابزار واکنش مناسب در برابر آن به کار گرفته می‌شود.

برای ایضاح مطلب یادآوری این نکته نیز ضروری است که انسان، تنها پستانداری است که برای توجیه تداوم حیات خود – علاوه بر مایحتاج روزمره – نیازمند معنابخشی به زندگی و در نتیجه دستیابی به معنا نیز هست. پس می‌فهمد که اگر حیات شخصی‌ا‌ش فاقد معنا باشد، ادامه دادن آن مصداق تکرار نامحدود یک رفتار لغو است و بر این اساس کوشش می‌کند از حیات «معنازدایی» کند تا خودکشی نکند. این ترفندی برای ادامۀ حیات است که طی آن _ به وجهی ناخواسته اما متکی بر الزامات پیرامونی _ از شرط معنادار بودن زندگی، صرف‌نظر شده است.

اینجا دوباره دالانی باز میکنم تا حرفی را که پیش از این بایست می‌گفتم بزنم. پس از آن به تشریح دنباله نمونه های «سکوت باطنی و انفعالی» ادامه خواهم داد.

سكوت «متداخل و بی‌مرز»
علاوه بر دو گونه سکوتی که مشخصات و مختصات آنها را طبقه بندی کردم و سرشت هر یک را به اختصار توضیح دادم، سکوت دیگری را نیز میشناسم که شایعترین گونه از سکوت و بی‌تردید شگفت‌انگیزترینِ آنها نیز هست. این سکوت، «سکوت در برابر حقیقت» است که آن را در زمرۀ هیچ‌کدام از دو گونه سکوتی که تعریف کرده‌ام قرار نمی‌دهم و همچنین آن را به عنوان نوع سوم سکوت نیز تعریف نمی‌کنم. زیرا وجود استثنا را نمی‌شود به عنوان مستمسکی برای نقض قاعده به کار گرفت. ضمن اینکه نمی‌توان نادیده‌اش گرفت و در برابرش سکوت کرد.

این سکوت در میان همة عناوین و اشکال سکوت، بی همتا است. به همین سبب انجام یک بحث دقیق و جامع دربارۀ آن (چه به لحاظ پر شمار بودن تعداد وقوعش، چه از جهت تنوع صورتهای تشکل یافتن و اجرا شدنش و همچنین به دلیل پهناور بودن گسترة مفهومی، تاریخی و جغرافیایی‌اش) اگر چه ناممکن نیست ولی بسیار دشوار و مفصل است و طبعاً نمی‌شود در این مقال به تحلیل چیستی و چرائی وجودش پرداخت. اما لازم است به دو ویژگی بارزی که این جنس از سکوت را در فهرست مجموعة عناوینی که تا اینجا برای كلمة «سکوت» نوشته ام و آنچه خواهم نوشت ممتاز می‌کند اشاره کنم. آن دو ویژگی عبارتند از:

– اول، دو وجهی بودن این سکوت، یعنی امکان فاعلی بودن یا انفعالی بودن آن در هر مورد و نیز امکان فاعلی بودن و انفعالی بودن آن به صورت توأمان و همزمان

–  دوم اتکای آن به ترس مصلحت‌اندیشانة مجریِ خود

و حالا ادامه بحث در قالب تعقیب نمونه ها:

سکوت در برابر خواست دیگران

سکوت در برابر «خواست بیرونی» گونۀ دیگری از سکوت باطنی است که معنای آن، بی عملی در برابر خواست ناگفته یا بی نیاز از بیان دیگران است که از طریق طفره رفتن به پشتوانۀ تجاهل کردن اجرا می شود. یعنی مجریِ سکوت وانمود می‌کند که نمی‌فهمد چه باید کرد و نیز وانمود میکند که اگر فهمیده است نیز نمی‌داند آنچه را که باید کرد چطور میشود به عمل درآورد. همان طور که ملاحظه می‌کنید این سکوت دارای گونه ای ویژگی است که جذاب است و آن این است که تمام آنچه در آن واقع می شود، سکوت در برابر سکوت است. در حالی که در تمامی موارد دیگر، سکوت در برابر چیز دیگری است غیر از خودش. نکته جالب دیگری که وجود دارد این است که این وضعیت در شرایطی تشکیل می شود که هر دو «سکوت» از یک سنخ از سکوت یعنی گونۀ «باطنی و انفعالی» هستند.

بد نیست در همین مقطع – به بهانه خروج از بحث سلسله‌وار – مفری یافته و نگاه کنیم که سکوت، عموماً و اصولاً ماهیتی درهم‌پاش و مخرب دارد یا میتواند بی‌تفاوت باشد یا حتی به صورت نیرویی سازنده ظاهر شود و بالاخره هر وجه دیگری از وجوه ممکن الوجود را احراز کرده و اجرا کند.

خلاصه ترین پاسخ این است که سکوت میتواند در تمامیِ وجوهی که ذکر شد حاضر شود و در پاره‌ای از موارد نیز سازنده (البته به مفهوم عام) باشد و خود را با این مشخصه معرفی کند. اما این بیان بدان معنا نیست که همزمان نمیتواند وجوه و شئون متفاوت یا متضادی را نمایندگی کند زیرا ارکان تشکیل دهندۀ سکوت و عوامل مؤثر بر پیدایی آن میتوانند کارکردهای خود را – حتی در حین اجرا و عمل – تغییر دهند.

سکوت در برابر حقیقت

این سکوت در میان همۀ عناوین و اشکال سکوت، بی همتاست. به همین سبب انجام یک بحث دقیق و جامع دربارۀ آن (چه به لحاظ پر شمار بودن تعداد وقوعش، چه از جهت تنوع صورتهای تشکل یافتن و اجرا شدنش و همچنین به دلیل پهناور بودن گسترۀمفهومی، تاریخی و جغرافیایی اش) اگرچه ناممکن نیست ولی بسیار دشوار و مفصل است و طبعاً نمی‌شود در این مقال به تحلیل چیستی و چرائی وجودش پرداخت. لیکن لازم است به دو ویژگی بارزی که این جنس از سکوت را در فهرست مجموعه عناوینی که تا اینجا برای کلمۀ «سکوت» نوشته‌ام و آنچه خواهم نوشت ممتاز می‌کند اشاره کنم. آن دو ویژگی عبارتند از:                   

اول: ترس آموخته ها

ترس ،آموخته، موجب کتمان حقیقت یا تبری از آن است. چه از طریق سکوت کردن به جای اظهار حقیقت و چه از طریق دروغ گفتن برای پنهان داشتن حقیقت.

دوم: امید و بیم

امید را در اینجا به موازات بیم به کار خواهم گرفت. زیرا بر این باورم که  «بیم وامید» چنان هم راستا هستند که نمی شود آنها را از هم تفکیک کرد. مطابق این استنباط، امید بدان معنی است که ما انتظار داریم حوادث تلخی که از آنها بیم داریم، واقع نشوند و انتظارات خوشایندی که داریم به ثمر برسند. بیم نیز بدین معنی است که از پیش آمدن حوادث تلخ وحشت داریم و از واقع نشدن انتظارات خوشایند می ترسیم.

    • حالا نگاه کنیم که سکوت، عموماً و اصولاً ماهیتی در هم پاش و مخرب دارد یا میتواند بی تفاوت باشد.

یا حتی به صورت نیرویی سازنده ظاهر شود و بالاخره هر وجه دیگری از وجوه ممکن الوجود را احراز کرده و اجرا كند.

خلاصه ترین پاسخ این است که سکوت میتواند در تمامیِ وجوهی که ذکر شد حاضر شود و در پاره‌ای از موارد نیز سازنده( البته به مفهوم عام) باشد و خود را با این مشخصه معرفی کند. اما این بیان بدان معنا نیست که هم‌زمان نمی‌تواند وجوه و شئون متفاوت یا متضادی را نمایندگی کند. زیرا ارکان تشکیل دهنده سکوت وعوامل مؤثر بر پیداییِ آن میتوانند کارکردهای خود را – حتی در حین اجرا و عمل – تغییر دهند.

با عنایت به شرح مختصری که دربارۀ ماهیت و نحوه ی پیدایی سکوت و نیز دربارۀ فاعلی یا انفعالی بودن مسير وقوع آن انشا شد، وقتش رسیده که توضیح موجزی نیز دربارۀ کارکردهای آن داشته باشیم.

طبق تعاریفی که به مثابۀ مفروضات پایه‌ای این نوشتار و در قالب نظریه‌ای شخصی مطرح شده است، انتظار می‌رود سکوت باطنی همیشه آمریت داشته باشد و عامل اجرا (یعنی شخص سکوت کننده) را به گردن نهادن به خواستۀ خود وادار کند. چه در محدودۀ ناخودآگاهی فرد و چه در عرصۀ «فرا فردی» و بیرونی. بر همین اساس، معقول بودن این انتظار را میتوان با اتکا به قواعدی که در همین نوشتار عرضه شده است پذیرفت.

اما نباید از نظر دور داشت که وجه «باطنی بودن» که موجب استحکام بخشیدن به این اظهار است – در عين حال – تابع احوال باطنی و بروندادهای ذهنیِ پیچیده و پرشماری است که مجموعۀ عظیمی از کارکردهای فاهمۀ انسان را می‌سازد و در بر می‌گیرد. در عین حال، خود نیز قادر است دربارۀ خود تصمیم بگیرد و از این طریق، کارکردهای ترکیبی دیگری را نیز – به وجهی آگاهانه یا جز آن – بیافریند.

اما در اجرای سکوت دانسته و فاعلی، شخص است که به عنوان مرجع انتخاب کننده، آفریننده، شکل دهنده و مجری؛ سکوت را به وجهی دانسته می‌آفریند و به اجرا در می‌آورد.
در این حالت، فاعل میتواند با انگیزه‌های متفاوتی سکوت را به صورت دانسته و تعمدی انتخاب کند.

ذیلاً برخی از انواع سکوت را بدون اشارۀ صریح به سنخ و گروه مربوطه _  به مثابۀ مشت نمونۀ خروار – به طور خلاصه معرفی می‌کنم. یقین دارم خوانندگان گرامی، آنها را – اگر خواستند – در ذهن خود طبقه بندی می‌کنند و همراه با آن اظهارات نگارنده را نیز داوری.

سکوت در برابر هنر
می‌خواهم اینجا – با توجه به سرشت حرفه ایِ نشریۀ نوشتا و علائق خوانندگان محترمش – دربارۀ دردناک ترین قسم از اقسام سکوت حرفی بزنم و کمی بیشتر از روال این مقاله بر آن تمرکز کنم. چون بر این باورم که گفتن و شنیدن این حرف در این عصر – در تمام جغرافیای جهان و از جمله در جامعۀ ما – به ضرورتی سرنوشت ساز تبدیل شده است.
می‌دانید این سکوت چیست؟ این سکوت، «سکوت در برابر هنر» است که بی تردید وخیم‌ترین صورت از صورتهای ممکن الوقوع سکوت است. چرا که انسان را از مواجهۀ مستقیم و دلاورانه با سر نوشت خود – که در تمام طول تاریخ و در تمامیِ جغرافیای جهان منحصراً از طریق تولید و توسعۀ محصولات هنری به اجرا درآمده و در می آید (اگر بیاید) – باز می‌دارد. یعنی او را از این درک منحصر به فرد انسانی (در مقایسه با سایرپستانداران که عمیقاً بدان متعلق است و بر مبنای آن ناگزیر است از خودش بپرسد: من چه هستم و اینجا چه کار می‌کنم محروم می‌کند. در حالی که انسان تنها موجودی است که به گونه ای ضروری نیازمند «معنایابی» یا لااقل«معناتراشی» برای زندگی است.

بر این باورم که در دوران کنونی، حذف هنر اصیل از حیات انسان و به تبع آن حذف معنا از زندگی، توسط نظام قدرتِ یکپارچه و فراگیر جهانی به هدفی بسیار با اهمیت تبدیل شده و اجرای آن – به مثابۀ تنها راه تداوم برده داری جهانی – با جدیت تعقیب می‌شود. اما این کار، نه از طریق ممانعت از تولید محصولات هنری، بلکه از طریق تخلیۀ هنر از محتوای اصیل خود و تغییر ماهیت آن و در نتیجه بی اثر کردن عملکردهایش صورت می گیرد. طی این فرآیند کارکردهای اصیل و بالقوۀ هنر نابود می‌شوند و از این طریق «معنازدایی» از هنر و تبدیل آن به وجهی از سرگرمی سرد و باطل امکان پذیر می‌شود. کما اینکه هم اکنون شده است. در حالی که هنر، خود را از طریق مبارزه با بی معنایی حیات، آفریده و معرفی کرده است. چرا که اگر تاریخ زندگی بشر را روی کرۀ زمین – از این منظر – ملاحظه کنیم خواهیم دید که انسان در طول تاریخ دو دستۀ مشخص و قابل شناخت از فعالیتهای جسمی و روانی را اجرا کرده که یکی از این دو شامل کوششهایی است که بشر برای سازش با سرنوشت خود بر روی کرۀ زمین به انجام رسانیده و نتیجه اش پیدایش «مدنیت» و توسعۀ تدریجیِ آن در طول تاریخ است که به یاری انواع علوم پایه‌ای، علوم تجربی، علوم انسانی، فلسفه و سایر دانش‌های شناخته شده و محصولات تکنولوژیک حاصل از آنها متحقق شده است. دیگری نیز کوششهایی است که انسان در جهت ایستادگی در برابر سرنوشت خویش و با بهره گیری از درک باطنی و مجموعۀ توانایی‌های حسی و ادراکات عقلیِ خود صورت داده است و هدف آن جست وجوی توجیهی برای موجودیت خویش و چونی و چراییِ این موجودیت بوده است، که نتیجه اش پیدایش «فرهنگ» است. تاریخ فعالیتهای فرهنگی بشر نیز، نقش بی‌بدیل هنر را در گوارا ساختن زندگیِ انسان و معنابخشی به آن نشان داده و حضور پردامنۀ آن را در این عرصه توصیف کرده است.

پس هنرمند اصیل، ناگزیر است فیلسوف هم باشد. در حالی که فیلسوف لزوماً نباید هنرمند باشد. بنابراین هنرمند در هیچ یک از شئون مجموعه‌ای که هنر در متن آن – به معنایی بیرون از شوخی – حضور پیدا می‌کند به هیچ نحو و با هیچ وسیله‌ای مهمل نمی‌گوید. مهملات را نمی نویسد، نمی‌نوازد ،نمی خواند، ترسیم نمی‌کند و در هیچ شکلی به اجرا در نمی آورد. زیرا وظیفه‌ی خود را پرسشگری و به کارگیری انواع شعور از جمله «شعور نتیجه‌گرا» در جهت ایستادگی در برابر سرنوشت می‌داند. به همین سبب و از آنجایی که «هنر»، شالوده و مقوم تمام فعالیتهای فرهنگی و رکن رکین فرهنگ است، سکوت در برابر آن، هدف غاییِ بی‌هویتیِ تعریف شده در قالب مفهوم «پست مدرنیزم»‌ است که می‌کوشد به استمرار نظام زیست برده وارانه‌ی انسان که به سبب روشنگری‌های طولانی تاریخی و به ویژه شرایط پیش آمده در اواخر قرن گذشته، با خطر فروپاشی مواجه شده بود- تداوم بخشیده و نظام مسلط را این بار از طریق تحمیل مکانیزم‌های «شعور ستیزیِ» افراطی به ویژه از طريق تبلیغ هنر فاقد معنی، تداوم بخشد.

 یکی از اهدافی که در این دوران (یعنی همین دوره ای که به دورۀ پست مدرنیزم موسوم است) تعریف و اجرای آن از طریق اشاعه بی‌هویتیِ فردی و اجتماعی تعقیب گردیده و موجب تسلط بی گفت وگوی «برده‌واریِ روانی» شده است القا و تبلیغ یک درک واحد، رایج و مسلط از هنر در این دوران است که طی آن هنر را به فعالیتی در جست و جوی زیبایی و نمایش آن، تقلیل داده و به گونه‌ای مضمر، مدعی است که مأموریت هنر، پیدا کردن وجهی از وجوه و مصادیق زیبایی‌های تبلیغ شده و استاندارد و بالاخره ارائه و اظهار آن است. یعنی هنر در محترمانه‌ترین تعریف آن شکل دهنده و بیانگر زیبایی است، نه خالق آن. حال آنکه زیبایی – به خودیِ خود – هنر نیست و از آفریدن هنر، بدون دخالت انسان نیز ناتوان است. ضمن اینکه – به موازات آن – کوشش شده است به تدریج زیبایی هم به عنوان گونه‌ای از سرگرمی تعریف شود. شاهد این مدعا پرطرفدارترین موسیقی روز جهان است که از آهنگ و ترانه – به مفهوم پیشین -آن تهی شده و عملاً به مجموعه‌ای از حرکات ورزشی و نمایش‌های جنسی تبدیل گردیده است. هنرهای تجسمی نیز سیر قهقراییِ عجیبی را پیموده و بیشتر در خدمت ایده‌های کودکانه و سخیف و کوچه / بازاری درآمده است.

علی ایحال، زیبایی – در همۀ اشکال و انواع خود- پدیده‌ای صرفاً موجود و یافتنی است، نه چیزی جز آن و فقط انسان هنرمند است که با افزودن خلاقیت خود – یعنی آن نیروی تعریف ناپذیری که در کنه ضمیرش دارد – می‌تواند زیبایی‌های طبیعی، حسی و عقلی را به هنر تبدیل کند. یعنی چیزی بر آن بیفزاید که موجب درخشش «موضوع زیبایی»‌ و بازپیدایی‌اش در صورتی معنی دارتر، درخشانتر – و در بهترین حالت – متفاوت گردد. آنان که هنر را با صورت‌های گوناگون زیبایی محض همتراز می‌بینند، از شناخت باطن هنر و درک تأثیر حیرت انگیز آن بر کیفیت حیات بشر غافل اند.

هنر، شایسته‌ترین گونۀ بیان طغیان عاطفی و عقلی انسان است و اجرای آن نیز مستلزم احراز حداقل تواناییِ لازم برای درک حقیقت و نیز برخورداری از شجاعت مورد نیاز برای باور کردن و سپس اظهار آن است.

به عبارت دیگر «هنر»، بیان آراستۀ طغیان اعظم است و اجرای آن مستلزم داشتن تواناییِ لازم برای درک حقیقت و همچنین برخورداری از شجاعت کافی برای باور کردن حقیقت و سپس اظهار آن است.
شعور هم، یکی از جلوه‌های درخشان زیبایی است و هنرمند میتواند آن را به فلسفه تبدیل کند و با آن لباس و در آن صورت آن را به منزلۀ بخشی کوچک، متعادل یا حتی تعیین کننده به همراه هنر و در جوف آن به عرصه بیاورد. البته از طریق اضافه کردن چیزی به آن. همان طور که این کار را در مواجهه با زیبایی‌های طبیعی یا حسی می‌کند.

اما فلسفه ناگزیر نیست که واجد هنر باشد و با آن نیز «یکی» نیست. بدیهی است که این خصیصه هیچ شأنی از شئون فلسفه و ارزشهای آن را کاهش نمیدهد ولی هنر – علاوه بر اینکه نمایندۀ زیبایی است – ناگزیر است واجد شعور هم باشد و آن را نیز نمایندگی کند. در حالی که فلسفه صرفاً در بردارندهٔ زیباییِ ناشی از تفکر است.

پس سکوت در برابر هنر، نه تنها اتخاذ موضعی ضد زیبایی است، بلکه با همان کیفیت، فعالیتی ضد شعور هم هست. یعنی شخصیت آن آدمی که از ادراک هنر بی‌نصیب می‌ماند، نوعی از شخصیت است که در دانش روانشناسی و نیز در دانش روانکاوی، آن را شخصیت تکنیسینی نامیده‌اند.

معني اين اصطلاح این است که شخص مورد نظر – حتی اگر دارای تحصیلات آکادمیک در سطح تخصصی نیز باشد – هنوز مشمول این دسته بندی است و تعاریف آن دربارۀ او مصداق دارد.

در این مرحله از کار، خیال دارم با ذکر عناوین چندگونه از گونه‌های سکوت و معرفی کوتاه آن‌ها، بحث را خاتمه دهم. نکتۀ درخور ملاحظه این است که تشخیص سنخ و جنس این عناوین را به خوانندگان محترم می‌سپارم تا اگر خواستند خودشان آن‌ها را – بر اساس تعاریفی که تشریح و تقدیم کرده‌ام – شناسایی و تنظیم کنند.

سكوت ناشی از ناکارآمدی

این سنخ از سکوت، زمانی وقوع می‌یابد که تحولات تدریجی در یک جغرافیای انسانی سبب شود موضوعی که مجری آن خود را وقف اداره یا اشاعه‌اش کرده است، از محتوا تهی شود و تداوم آن دشوار گردد. در چنین شرایطی، مجری نمی‌تواند گفت وگو را ادامه داده و در دفاع از خود و مدعیاتش اقامهٔ دلیل کند. شاید« اوتار مهر بابا » به همین سبب در قرن بیستم بیش از چهل سال سکوت کرد. زیرا وعدهٔ او این بود که در صورت اقدام به تكلم، حتما آن «کلمهٔ اعلا» را اظهار خواهد کرد و این مدعا در عمل واجد تناقضی پیشینی بود.

سکوت ناشی از ترس

این سنخ از سکوت، یا به سبب بیم از مخاطب یا به امید نجات دادن موقعیت یا مزیت یا فرصتی به اجرا در می آید که مجری گمان می‌کند با شکستن سکوت خود، آن را در معرض مخاطره قرار خواهد داد.

سکوت ناشی از ندانستن
 این سکوت که یکی از گونه های هوشمند سکوت به شمار می‌رود، توسط فاعلی اجرا می‌شود که به جهل خود درباره آنچه طرح شده و درباره اش بحث می‌شود آگاه است.

سکوت ناشی از حیرت
اینگونه از سکوت که توسط عارفان ملل و نحل مختلف اعم از پیروان ادیان توحیدی یا آیین‌های هندویی، بودایی و سایر آئین‌های کهن یا جدید آسیایی و نیز آئین‌های سرخ پوستان آمریکا و آمریکای لاتین و دیگران به کرات تحت عنوان تجارب شخصی اظهار و در طول تاریخ نگاشته شده است – طبق مندرجات همین متون ناشی از جذبات تجربه شده توسط آنان از مشاهدۀ تصاویر درونی و بیرونی یا درک احوال و شرایط جسمی و روانیِ نامتعارف و البته لذت بخش است. سکوت در برابر اقسام زیبایی نیز – گاه – ناشی از حیرت و از همین سنخ است. از جمله زیبایی‌هایی که در تماس عمیق با هنر اصیل، درک می‌شوند.

سکوت ناشی از غم
 این جنس از سکوت، ویژگی‌های غریبی دارد. اول کلماتی را که در توصیف خودش نوشته می‌شوند یا قصد دارند مکتوب شوند به پیچ و تاب می اندازد.
ویژگی دیگر این سکوت احترام برانگیز بودن آن نزد همه انسانها در همه جای دنیاست و بالاخره بارزترین ویژگی آن این است که گفتن یا نوشتن نامش با حضور او تلازم دارد. مثل خورشید و نور که حضورش با هم ملازمه دارند.

چاپ شده در فصل نامه بین‌المللی ادبی _فرهنگی _هنری

نوشتا

پنجاه‌ وسوم